دلنوشته هایم...

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اهل شعر و شاعری نیستم

ولی اشعار مولانا را خیلی دوست دارم

امروز وقتی داشتم از غروب عکس میگرفتم نمیدونم چرا یاد این شعر از مولانا افتادم!



وانکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام بشکست کجاست؟

وانکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وانکه ما را غمش از جای ببردست کجاست؟

جان جانست و گر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟

غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسیست
وانکه او در پس غمزه ست دلم خست کجاست؟

پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
وانکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟


غروب خوانسار

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۴
سید احمد شفعتی