دلنوشته هایم...

غروب

سه شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

اهل شعر و شاعری نیستم

ولی اشعار مولانا را خیلی دوست دارم

امروز وقتی داشتم از غروب عکس میگرفتم نمیدونم چرا یاد این شعر از مولانا افتادم!



وانکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام بشکست کجاست؟

وانکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وانکه ما را غمش از جای ببردست کجاست؟

جان جانست و گر جای ندارد چه عجب؟!
این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟

غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسیست
وانکه او در پس غمزه ست دلم خست کجاست؟

پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
وانکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟


غروب خوانسار

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۳/۰۷/۲۲
سید احمد شفعتی

نظرات  (۴)

چه غروب شبی :))

پاییز بدون گرفتن اجازه،همه رو عاشق میکنه!
حتی قمری پشت پنجره مونو، که دیگه غذاشو نمیخوره تا ثابت کنه، بخاطر خودم دوسم داره، نه اینکه دستپخت من خوب نباشه :))
پاسخ:
پاییز واقعا زیباست
بهار آدمو شاداب میکنه ولی پاییز به قول خودتون عاشق میکنه مخصوصا تو برگ ریزون خیابونای خونسار

به قول شاعر به به :)))
به به
زیبا بود
پاسخ:
ممنون
قابل شمارو نداشت
به به ...
چشممون روشن ...
بل تا بوران خوسار آقاجاندم که بدی بژ بواژان ایشالام بعد محرم وماصفر آستیناژ بخچد بالا خوسو
گمون کران تنهایی توژ جی عاشق کرتی ...
پاسخ:
:))))
ن بابا خدا نکنه:)

ولی به قول شاعر: جانا سخن از زبان ما می گویی :)
چه عکس و شعر خوشگلییییی
پاسخ:
ممنون قابل شما را نداشت خانم یا آقا؟ "ز" !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی